|
|
این روز ها دم غروب که می شود ... دلم میخواهد برای چند لحظه ، فقط برای چند لحظه ... اصلا کل جنوب را بگذار یک طرف ... تنها برای چند لحظه بروم شلمچه . برگردم ... و تمام مسیر با خودم بخوانم :" باید منو اسیر کنی دل من خیلی سرکشه ... اگه منو رها کنی آخه زودی پر میکشه ... " پینوشت : می ایستم کنار شمشاد های حیاط مدرسه ... چشم هایم را که آهسته آهسته گرم میشوند می بندم ... نفس عمیقی کشم و به دلم میگویم که محکم باشد ... و یادآوری میکنم وظیفه ی مهم تری را که از غصه خوردن دارم و یادآوردی می کنم قولی را که به امام زمان دادم ... نگاهشان میکنم ... یاد روزی می افتم که خودم راهی بودم ... بعد از سه سال رفتن حالا نوبت من است که بایستم کنار شمشاد های مدرسه که تکان تکان میخورند برای بدرقه آن هایی که می روند دست تکان بدهم ... ته دلم شور می زند ... نکند سال دومی های مدرسه یمان که عازم جنوب اند آن چه را که باید از جنوب بفهمند را ، نفهمند ... با دل شوره نگاهشان میکنم و همان جا میسپارمشان به حاج همت ... می دانم که برای شان سنگ تمام میگذارد ... آن هایی که ما را آن طور نمک گیر خودشان کردند دل آن ها را هم پشت حصار شلمچه نگه میدارند ... صدای حامد زمانی می پیچد در سرم :" انگاری دست خودم نیست ... انگاری داره دلم باز بهونه ... چشم گریون ... مثه بارون ... میچکن اشکای من دونه دونه ... " یاد آنروز که از شلمچه برمیگشتیم میافتم ... آخرین نفرشان هم از در مدرسه بیرون میرود راه می افتم به سمت کلاس ... دلم سکوت کرده ... آرام است ... بچه ها هم می آیند ... می نشینیم ... روی نیمکت هایمان ... پشت سنگر هایمان ... حالا ماییم و ماندن ... ماندن و ادامه دادن پشت سنگر های چوبی و درس خواندن ... حاج همت ... امسال قسمت مان آمدن نبود ... سلاممان را برسانید به همسنگری هایتان بگویید حواسمان هست ... حتای کف دست هایمان پاک شده اما یادمان نرفته عهد هایمان ... یه شهید آوینی و شهید ابراهیم هادی هم سلام ویژه برسانید ... بگویید نگران ما نباشند ...دلمان تنگ است اما بی تابی مرام بسیجی ها نیست ... بگویید ایستاده ایم محکم تا آخرین نفس ... پشت رهبرمان هستیم ... درس می خوانیم و منتظر فرمانده می مانیم تا بیاید ... درس می خوانیم و گوش به زنگ فرمان فرمانده ایم ... وقتی که آمد تنهایش نمی گذاریم ... بگویید خیالشان راحت باشد که پشت سنگر ها بیداریم بگوببد شرمنده شان نمیشویم ... بگویید تمام تلاشمان این است که مثلشان باشیم ... بگویید دعایمان کنند ...
+[ تاریخ سه شنبه 92/12/13ساعت 4:2 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
|